این شورشهای سنی و شیعی منعکسکننده شکافهای ایدئولوژیک اجتماعی در جامعهای بود که از ضربة فرهنگی ناشی از نوسازی سریع رنج میبرد. به همین ترتیب، نکته مهم در این حقیقت نهفته است که این جوش و خروشهای ضد رژیم، از دورانهای پرکشمکش آغازین حکومت سعودی ریشه میگیرند. درست بر خلاف بیشتر رژیمهای عرب که به در پیش گرفتن درجات مختلفی از علما نیت اعتراف دارند، پادشاهی عربستان سعودی مدعی حکومتی اسلامی است. علیرغم این ادعا، پادشاهی از منازعه بنیادگرایانه داخلی و انقلاب اسلامی در ایران، در امان نبوده است. در اواخر دهه 1970، منازعه اسلامگرایانه ابعاد مهمی به خود گرفته و با تصرف مسجد بزرگ کعبه و شورشهای شیعیان در استان شرقی نفتی عربستان، به اوج رسید. این شورشهای سنی و شیعی منعکسکننده شکافهای ایدئولوژیک اجتماعی در جامعهای بود که از ضربة فرهنگی ناشی از نوسازی سریع رنج میبرد. به همین ترتیب، نکته مهم در این حقیقت نهفته است که این جوش و خروشهای ضد رژیم، از دورانهای پرکشمکش آغازین حکومت سعودی ریشه میگیرند.
تجلی کلاسیک همزیستی خاص میان مذهب پیکارجو و قدرت امپراتوری را میتوان در حکومت سعودی در شهر درعیه(1) دراواسط قرن هیجدهم یافت. بنیان این همزیستی بر اتحاد میان محمد بن سعود و شیخ محمد بن عبدالوهاب استوار بود. ابن سعود لقب امام را به عنوان رئیس سیاسی – نظامی قبیله برگزید، و عبدالوهاب نیز به عنوان شیخ یک ایدئولوژی مذهبی پاکدینی ارائه داد. تعالیم عقیدتی او بر اساس عقاید تند ابن حنبل و ابن تیمیه استوار بود. شیخ تنها قرآن و سنت را قبول داشت و تمام تفاسیر و تعابیر الهی دیگر، تصوف و خرفات را به عنوان بدعت رد میکرد. علاوه بر این، او مشروعیت سلاطین عثمانی را منکر شد و در راه طرفداری شدید از عقاید و اعمال پیامبر وعظ میکرد. او استفاده از تسبیح، تنباکو، شراب و اجناس لوکس، و زیارت اماکن مقدس (زیارتگاهها) را ممنوع اعلام کرد. پیروان شیخ، با توجه به تأکید کلی او بر یگانگی مطلق خدا، موحدین نامیده میشدند، و در خارج از عربستان نیز به وهابیها معروفند.(2) حکومت سعودی در اوایل قرن نوزدهم، با تصرف مکه و مدینه بسرعت گسترش یافت، اما اندکی بعد از آن در 1818 توسط ابراهیم پاشا فرزند محمد علی در هم کوبیده شد. در اواسط قرن 19، قدرت سعودی بار دیگر در نجد ظاهر شد اما اندکی بعد در 1891 از دست سلسله ابن رشید شکست خورد. ده سال بعد، عبدالعزیزبن عبدالرحمن آل سعود از کویت به عربستان بازگشت و جنگجویان اخوان را با استفاده از مردان قبایل مطیر، عتیبه، حرب، و عجمان، سازماندهی کرد.(3) «اخوان» یا برادران، ساکنان مبارزی بودند که به پیروی از شیوه پیامبر در هجرت (از مکه به مدینه-م) ، از فساد به دامن پاکدینی اسلامی میگریختند. به این ترتیب، اخوان نخستین وسیلهای بودند که عبدالعزیز در سالهای بین 1912 و 1925، با استفاده از آنها به فتح اغلب مناطق شبه جزیره عربستان و اتحاد بخشهای آن دست زد. پیروزیهای مکرر و پی در پی او بر عثمانیها، راشدیها، هاشمیها، یمنیها، و شیعیان خلیجفارس با استقرار یک پادشاهی واحد سعودی در 1932 به اوج خود رسید. ترکیب قدرت بنیادگرایی وهابی و وسوسه غنیمت جنگی، فرمول پیروزی و موفقیت ابن سعود بود. اما، این فرمول تناقضاتی را داخل خود داشت که برای ابن سعود و جانشینانش مشکلاتی آفرید. اساس قبیلهای اخوان و شور تعصب نهفته در عقاید بنیادگرایانه جزیی از این تناقضات به شمار میرفت. ابن سعود علیرغم قدرت عظیم و پرستیژی که داشت، نتوانست برای همیشه قبایل مبارز و رهبران آنها را تحت کنترل کامل درآورد. او همچنین نتوانست مانع از این شود که رهبران مذکور از شمشیر دولبه بنیادگرایی اسلامی برای رویارویی با حکومت مرکز گرای او استفاده کنند.
در اواسط دهه 1920، اخوان مخالف علناً سر از اطاعت ابن سعود پیچیدند و به مناطق تحت قیومیت انگلستان در شمال حمله کردند. سرانجام عبدالعزیز در نبرد سبلا (1929) ، اخوان تحت رهبری فیصل الدویش و ابن عمید سلطان بیجاد، رهبران قبایل مطیر و عتیبه را، شکست داد. تصادفی نبود که این قبایل در میان شورشیان تسخیرکننده مسجد بزرگ کعبه در نوامبر 1979، بیش از سایر قبایل نماینده و داوطلب داشتند.(4) ارتباط مهم میان نبرد سبلا و اشغال مسجد کعبه، نشانگر مبارزه مداوم با مشروعیت پادشاهی سعودی در میان عناصر خاصی از جمعیت کشور بود. بنیادهای دوگانه مشروعیت سعودی – بنیادگرایی وهابی و توافق و اجماع قبیلهای در نتیجه سیاستهای سیاسی، اجتماعی – اقتصادی و خارجی جانشینان ابن سعود، تا حدی فرسوده شده است. به این ترتیب، سیستم مشروعیت بنا شده توسط پادشاه ممکن است به حال وارثانس مضر باشد. در اوایل قرن جاری، عبدالله بن جلوی فرماندار ابن سعود در الاحصاء در مورد خطرات جنبش اخوان به اربابش چنین هشدار داد: «مثل آتشی است که همه چیز را میسوزاند(5) ». شکی نیست که نصیحت او با اوضاع امروز تطبیق میکند.
حکومت سعودی در دوره نوگرایی (79-1954)
به هنگام مرگ ملک ابن سعود در 1953، پادشاهی سعودی فشارهای نوگرایانه محیط جهانی را تجربه میکرد. ثروت رو به رشد نفت پادشاهی و نگرانیهای امنیتی آن، سعودیها را بیش از پیش درگیر مسائل عربی و جهانی کرد. از بین رفتن تدریجی انزوای اختیاری پادشاهی، فرهنگ بنیادگرایانه را به رویارویی با یک محیط جهانی سریعاً در حال تحول واداشت. جلوس ملک سعود، باعث ایجاد یک دوره هرزگی و سوءمدیریت و آشوب شد. ضعفهای خصلتی و اجرایی پادشاه، باعث شد تا اجتماع اعضای ارشد خانواده سلطنتی و علما، او را در 1964 خلع کنند.(6) روی کارآوردن ملک فیصل نشانه ادامه اقدامات اصلاحطلبانهای بود که در دوران نخستوزیریاش آغاز شد. تأسیس دولتهای استانی و یک قوه قضائیه، علاوه بر رفاه اجتماعی، کنترل قیمتها، و لغو بردهبرداری، از جمله این اقدامات اصلاح طلبانه بود. به علاوه یک مجموعه قوانین حاوی قانون کار، بیمه ، امور معادن و سرمایهگذاریهای خارجی وضع کرد. (7) ملک فیصل در به عهده گرفتن این اقدامات، از تجربه پدرش در مشروعیت دادن به اقدامات و ابتکارات جدید از طریق شرع اسلامی، پیروی کرد. بزرگترین مشکل خارجی ملک فیصل پان عربیسم ناصر بود، که مصر و سعودی را در جریان جنگ یمن (68-1962) رویارویی هم قرار داد. او با حمایت کامل از مشروعیت اسلامی در داخل و تشویقپان اسلامیسم در خارج، به این مسئله پاسخ داد.(8) در ضمن ملک فیصل محدودیتها و قید و بندهایی برای معتقدین ناصریست و فوقالعاده بنیادگرای خود، که با سیاستهای خارجی و داخلی او شدیداً مخالفت میکردند، ایجاد کرد. ترور فیصل در 1975، و روی کار آمدن ملک خالد، راه تعدیل سیاستهای اجتماعی اقتصادی و خارجی رژیم را باز کرد. با توجه به وخامت سلامت خالد، شاهزاده فهد مسؤولیت عملی امور و مسائل پادشاهی را به عهده گرفت. در دوران فهد سیاستهای محافظهکارانه و گام به گام فیصل، جای خود را به طرحهای جاهطلبانه و توسعه گرانهای داد که ورود خیل عظیم خارجیان را به کشور ضروری میساخت. ثروت رو به رشد پادشاهی، احساس ناامنی رژیم را برانگیخت و باعث شد تا روابط امنیتی وسیعی با امریکا برقرار کند. ترکیب تلاشهای توسعهگرایانه سعودی و نگرانیهای امنیتی باعث افزایش سریع حضور امریکا شد.(9) نتایج این تحولات، فساد و مصرفگرایی شدید و آشکار در میان بعضی از عناصر و یاران خانواده سلطنتی و افزایش محرومیت نسبی قبایل و طبقات متوسط یا پایین شهری بود. تأثیر مرکب وفور نفت و نفوذ غرب بر پاکدینی سعودی یک بحران فرهنگی عمیق ایجاد کرد که بنیادهای حکومت پادشاهی را به خطر میاندازد. در این محیط، موج رستاخیز اسلامی در طول دهه 1970 ظهور کرد.
بازگشت اخوان
مخالفت با پادشاهی در طول دهه 1960، به ائتلافی از ناصریستها، بعثیها چپگرایان و بنیادگرایان اسلامی اختصاص داشت. اما، نقش گروه اخیر اندک بود، زیرا صحنه اصلی مخالفت در سیطره ناسیونالیستهای عرب ناصریست به رهبری شاهزاده طلال قرار داشت. علیرغم تلاشهایی که فیصل برای غلبه بر عناصر مخالف به عمل آورد، در 1969 بعضی از افسران ناسونالیست که مظنون به راه انداختن یک کودتا بودند، دستگیر شدند. به هرحال، جنبش ناسیونالیست در دهه 1970 دوران زوال خود را شروع کرد، و بنیادگرایی اسلامی که ایدئولوژی بومی اصیلتری در مقاومت به حساب میآمد، جای آن را گرفت.
شروع کار جنبش اخوان جدید را میتان دراوایل دهه 1960 جستجو کرد. بر طبق گزارشها، شاهزاده خالد بن مساعد بن عبدالعزیز وبعضی از دوستانش ریاست آن را به عهده داشتند. چنین به نظر میرسد که این جبنش کوچک از طریق مخالفت با سیاستهای ملک فیصل در رابطه با نوسازی فزاینده و به ویژه آوردن تلویزیون به کشور، در 1965 به یک خطر بالقوه تبدیل شده بود. در اوت 1965، شاهزاده خالد و سعد بن هلیل و دیگر طرفدارانش کشته شدند.(10) ده سال بعد فیصل بن مساعد به انتقام مرگ برادر بزرگش شاهزاده خالد، ملک فیصل را به قتل رساند.(11) به نظر نمیآید که این حوادث نشانگر یک ارتباط سازمنی میان اخوان جدید و بقایای اخوان قدیم به رهبری ملک عبدالعزیز باشد. به نظر میرسد که ارتباط میان گروه شاهزاده مساعد و مبارزان اخوان مسؤول تسخیر مسجد بزرگ کعبه نیز، به همین ترتیب باشد. به هر حال آنچه روشن است ، وجود جوامع اسلامگرای متعددی است که طی سالهای دهه 1980، در بسیاری از بخشهای زندگی سعودی ظهور میکردند. نکته تناقضآمیز اینجاست که این گروهها اکنون از بنیادگرایی برای منازعه با مشروعیت یک رژیم آشکارا بنیادگرا استفاده میکنند. تاریخ بار دیگر در سطح وسیع تکرار میشد. همانند دوران ملک عبدالعزیز، بنیادگرایی اصلی اخوان با اسلامگرایی نهادی شده حکومت به منازعه برخاسته بود، با این تفاوت که فتنه امپریالیسم بریتانیا جایش را حضور امریکا و بیدینی بعضی از اعضای نخبه حاکم داده بود.
در حالی که اخوان جدید ارتباطات سازمانی با گروههای اولیه ندارد، اما علیرغم شکاف میان دو نسل، تداوم ایدئولوژیک کاملاً مشهودی به نظر میرسد. در واقع، تعهد ایدئولوژیک گروههای جدید ممکن است از تعهد اجداد قبیلهایشان در دوران عبدالعزیز که تا اندازهای انگیزههای کسب غنیمت داشتند، بیشتر باشد. اخوان جدید همچنین بر خلاف اسلاف بیسواد خود، غالباً جوانان تحصیل کرده و تا حدی شهرنشین هستند و در نتیجه، در معرض تأثیر و نفوذ غربگرایی قرار دارند. اما ، یک ویژگی برجسته اخوان جدید بنیادگرایی اصیل آنها است. «دعوت» اخوان خواستار بازگشت قطعی و سازشناپذیر به قرآن و سنت است. به این ترتیب، مخالفت با پادشاهی شامل مخالفت با شعار وهابی سعودی نیز میشد، هرچند که گروه خلاف عبدالوهاب و تعالیم او اقدام کند. (12)
دعوت جهیمان
رهبر ایدئولوژیک و نیروی محرکه تسخیر مسجد بزرگ کعبه، جهیمان ابن سیف العتیبی بود. جهیمان از نظر سوابق تمام ویژگیهای مقابل نظام حاکم سعودی را برخوردار بود. پیشینه طبقاتی، تجربیات زندگی و شخصیتش او را در جریان برخورد با رژیم، که اوج آن در حادثه مسجد کعبه دیده شد، سوق داد. ریشههای قبیلهای جهیمان و تاریخ خانوادهاش او را به مخالفت با قدرت و اقتدار متمرکز سعودی واداشت. پدربزرگ او در نبرد سبلا کشته شده بود و این حادثه از نظر ضرورت انتقام قبیلهای، بین اخوان قدیم و جدید ارتباط ایدئولوژیک برقرار میکرد.
جهیمان 18 سال در گارد عربستان، که اساس قبیلهای داشت، خدمت کرد و در حوالی 1974 از آن استعفا داد. میگویند که زیر نظر شیخ عبدالعزیز بنباز در دانشگاه اسلامی مدینه درس میخواند و سپس آنجا را ترک گفت تا به طور مستقل نزد علما به فراگیری قرآن بپردازد. پس از نیمه دهه 1970، برای رویارویی با رژیم وقتش را صرف گسترش پیام و سازماندهی طرفدارانش کرد. تعلق به یک قبیله طبقه پایین، تاریخ خانواده، وفاداری مذهبی، و تجربه پیکارجوییاش، او را به یک شورش بنیادگرایی بسیار مهم تبدیل کرد که تخریب و نابودی پادشاهی را بر خود واجب میدانست. شیوه رهبری جهیمان به ویژگی فرهمندانه رهبری سایر جنبشهای بنیادگرایانه شباهت داشت. آنطور که گزارش شده، جهیمان از شخصیتی جاذب، چشمانی نافذ، و شهامتی بسیار برخوردار بود و اینها همه احترامی قبیلهای برای او دست و پا میکرد و باعث میشد طرفداران جوانش از او اطاعت کنند.(13) او همچنین شاعری مردمی و نویسندهای اسلامی بود. «دعوت» جهیمان در کتاب «هفت رساله»(14) (سبعه رسائل) که به طور غیرقانونی چاپ و توزیع شد، بیان شده است . موضوعات اصلی آن، طی اشغال مسجد بزرگ کعبه، به شرح زیر از طریق بلندگو اعلام شد:
1) باید از نمونه پیامبر – در رابطه با وحی- تبلیغات و فتح نظامی، پیروی کرد.
2) بر مسلمانان واجب است فرمانروایان فاسد کنونی خود را، که بر آنان تحمیل شده و فاقد ویژگیهای اسلامیاند، سرنگون سازند، چرا که قرآن هیچ پادشاه یا خاندانی را به رسمیت نمیشناسد.
3) لازمه فرمانروایی مشروع، وفاداری به اسلام و عمل به آن، حکومت بر اساس قرآن و نه سرکوب، تعلق به قبیلة قریش، و انتخاب توسط مؤمنان مسلمان است.
4) استوار ساختن ایمان بر قرآن و سنت و نه تقلید مبهم از علما و تعالیم «نادرست» آنان در مدارس و دانشگاهها .
5) جداساختن خود از سیستم اجتماعی – سیاسی از طریق خودداری از قبول هر نوع پست و مقام رسمی .
6) ظهور مهدی از سلاله پیامبر و حسین بن علی برای از میان برداشتن بیعدالتیهای موجود و به ارمغان آوردن برابری و صلح برای مومنان.
7) مخالفت با پرستشکنندگان شرک، از جمله رد پرستشکنندگان علی، فاطمه و محمد، خوارج و حتی موسیقی و تکنولوژی.
8) استقرار یک جامعه اسلامی ناب که حافظ اسلام در مقابل کافران باشد و نسبت به بیگانگان اظهار علاقه نکند. (15)
جهیمان دعوت خود را به دقت طرحریزی کرد و با اشغال مسجد کعبه در 20 نوامبر 1979، آن را به مرحله اجرا درآورد. پس از بستن 48 دروازه حرم، محمد بن عبدالله قحطانی، داماد جهیمان در مقابل انبوه زائران شگفت زده ادعای مهدویت کرد. این اقدام بر اساس این عقیده استوار بود که در ابتدای قرن اسلامی، یعنی محرم 1400 هجری یا نوامبر 1979، مهدی ظهور خواهد کرد. مبارزان با خانوادههایشان 300 نفر میشدند(16) که قبل از کشته شدن یا دستگیری به مدت دو هفته جنگیدند. ملک خالد یک شورا مرکب از علما تشکیل داد و از آنها خواست فتوای تجویز حمله و تصرف مجدد حرم را صادر کنند. طی جنگهایی که درگرفت، مهدی کشته شد و جهیمان به همراه 62 نفر از همراهانش دستگیر و اعدام شد.
به گفته منابع بسیار مطلع، سلسله حوادث با بحث بر سر اموال غیرمنقول آغاز شد. تعداد نامشخصی از خانوادههای طبقه پایین به وسیله یک متمول با نفوذ از خانههایشان بیرون انداخته شدند. خانوادههای بیسرپناه به امیر مکه روی آوردند، اما او نتوانست بر ایشان محل اقامت پیدا کند. این امر آنها را واداشت تا اموال خود را به مسجد بزرگ منتقل کنند. شاید این پناه جستن به خانه خداوند، به منظور اعتراض به بیعدالتی صورت گرفته باشد. اما، هنگامی که جهیمان و طرفدارانش به همدردی با خانوادههای بیجا و مکان در مسجد بزرگ به آنها پیوستند تا از قدرت سعودی سرپیچی کنند، موضوع جنبه سیاسی به خود گرفت.
حادثه مسجد بزرگ کعبه، سؤالاتی جدی در مورد نظام سیاسی سعودی مطرح ساخت. اساسیتر از همه، این حادثه بیکفایتیهای پادشاهی در حفظ امنیت داخلی را نشان داد. جهیمان و گروهش چندین بار دستگیر شده بودند. در اواسط سال 1987، 300 عضو اخوان زندانی شدند، ولی بر اثر شفاعت شیخ عبدالعزیزبن باز آزاد شدند. (17) به علاوه، طرح توطئه و تهیه سلاح و آموزش نظامی، بیخ گوش رژیم صورت گرفت. عدم لیاقت و کفایت دولت در مقابله با شورش نیز، به همان نسبت جنبه جدی داشت.(18) مهمتر اینکه حادثه مسجد اساس نامطئن مشروعیت را جلوهگر ساخت. تحلیل اجتماعی سوابق شورشیان، وابستگی طایفهای شدید آنها به عتیبه، و تا حد کمتری قحطان، حرب، انزار و مطیر را نشان میداد. از جنبه توزیع جغرافیایی، تعداد زیادی از شورشیان به نجد، تعداد کمتری به حائل وعسیر تعقل داشتند. در میان دستگیرشدگان تعدادی کویتی، سودانی، و یک عراقی به چشم میخوردند. (19)
حضور گسترده نجد، نشانگر تمرکز مخالفت با پادشاهی در پایگاه قدرت اجدادیاش است. به علاوه، حضور تعداد زیادی دانشجویان الهیات دانشگاههای اسلامی مکه، مدینه و ریاض، نشانگر شکست سیاستهای سعودی در اجتماعی کردن مردم بود. به گفته ناظران، شورشیان خرده بورژوازی شهری دانشجویان، روحانیون رتبه پایین، تکنوکراتها، و رهبران قبایل مخالف تمرکز و شهرنشینی، طرفدارانی داشتند.
با توجه به آنچه که گذشت، قضاوت در مورد میزان تأثیر جهیمان بر گروههای مخالف دیگر و پیوندهای او با آنها، دشور است. گرچه بعضی منابع در مورد ائتلاف گروههای مخالف غیرمذهبی، و بنیادگرا گزارش دادهاند، اما اشغال مسجد کعبه ظاهراً اقدام یک جانبهای بود که توسط اخوان جهیمان صورت گرفت. به نظر میرسد که گروه جهیمان، از لحاظ سازمانی و ایدئولوژیک ، نماینده جناح نسبتاً کوچکی از مخالفان بنیادگرای پادشاهی است. ویژگی مسیحیایی (عقیده به ظهور مهدی – م) ایدئولوژی اخوان و سختگیری عقاید و شیوههای زندگی آن، نشانگر این مسئله است. در واقع بسیاری از طرفداران بالقوه اهداف سیاسی اخوان، تصرف حرم شریف را از نظر عقیدتی یک عمل غیرمشروع و از نظر تاکتیکی یک اقدام متهورانه قلمداد میکردند. ادعای مهدویت داماد جهیمان نیز میتوانست در جلب حمایت وسیع جریان عمده بنیادگرایی مردمی مفید افتد. روشن است که اخوان قدیمی و وهابیت حنبلی آن جهتگیری مهدویت نداشتند. از دید آگاهی سنی معاصر، ادعای مهدویت تنها در دورانی اعتبار اجتماعی به دست میآورد که تودههای در انتظار به سر میبرند و یک شخصیت خارقالعاده در آخرالزمان ظهور میکند. به این ترتیب، مهدویت جدید تمایلات جدایی طلبی اجتماعی و اعتراض همه جانبه جنبش اخوان به نوسازی، ماهیت عقیدتی آن را ، همانند گروه التفکیر و الهجره مصر، تقویت کرد. مهمتر اینکه ، مقامات دولتی هر دو گروه را خارجی میخواندند.
بنیادگرایی شیعه
ناآرامی شیعی در استان شرقی پادشاهی عربستان، با تصرف مسجد بزرگ کعبه از سوی اخوان همزمان شد. مطبوعات مخالف سعودی کوشش کردهاند در تبلیغات خود این دو حادثه را با هم ارتباط دهند. (20) گرچه هیچ مدرکی دال بر همکاری میان این دو حادثه وجود ندارد، اما هر دو بیانگر و سمبول مخالفت با پادشاهی سعودی هستند. درست بر خلاف جنبش سنی اخوان، بنیادگرایی شیعه در اواخر 1979 مستقیماً از انقلاب ایران الهام میگرفت. اما در هر دو مورد، عوامل بومی مشابه، پیکارجویی ضد رژیم را به وجود آورده است.
سیاستهای سعودی در قبال گروههای مخالف در سالهای اخیر پادشاهی سعودی به نحو فزایندهای در قبال مخالفان داخلی و خارجی خود سیاست اصلاح و سازگاری را دنبال کرده است. دو نوع گروه مخالف در این رابطه میتوان مشخص کرد. اولین گروه در برگیرنده سازمانهای چپگرا و ناسیونالیست است که جهتگیری غیرمذهبی داشته و عبارتند از :
1) اتحادیه خلق شبه جزیره عربستان – ناصریسیت.
2) جبهه ملی برای آزادی عربستان – کمونیست.
3) حزب بعث – سوسیالیست عرب.
4) اتحاد دمکراتیک خلق- مارکسیست و طرفدار فلسطینیها.
5) جبهه دمکراتیک خلق برای آزادی شبه جزیره – سوسیالیستها رادیکال.
6) جبهه آزادیبخش عرب – ناسیونالیست عرب .
7) حزب کارگر سوسیالیست عرب- ناسیونالیست سوسیالیست.
دومین نوع ، دربرگیرنده سازمانهای اسلامگرا است، که عبارتند از :
1) سازمان انقلاب اسلامی شبه جزیره عربستان – شیعه .
2) حزب آزادیبخش شبه جزیره – شیعه .
3) حزب الله حجاز – شیعه .
4) جامعه تبلیغات (جماعه الدعوه) – سنی .
5) اخوان – سنی .
6) سلفیون – سنی .
گروههای ناسیونالیست و چپگرای غیرمذهبی، علیرغم کثرت عددیشان، غالباً در طول دهه 1980، بیتأثیر شدهاند. سیاست گسترده پادشاهی در اعطای پاداشهای مالی به رقبا و مخالفان تبعیدی و جلای وطن کرده خود، تا اندازه زیادی موفقیتآمیز بوده است. اما، پیچیدهتر از آن، مشکل غالب آمدن بر مخالفین رو به رشد اسلامی است. در مورد شیعه، سیاست سازگارانه سعودی ظاهراً با دو دلی و بیمیلی همراه است. عظمت مخالفت داخلی و خارجی شیعه با رژیم، به وضع سیاستهای اصلاحطلبانه و نتیجه رویارویی ایران – سعودی، بستگی دارد. مبارزهجوییهای اولیه رژیم ایران، و ناتوانی آن در شکست دادن عراق قطعاً از نفوذ انقلاب ایران بر شیعیان سعودی به نحو قابل ملاحظهای کاسته است. در حالی که به نظر میآید وهابیت و تشیع با هم ناسازگار هستند، مقامات اجرایی جدید استان شرقی بویژه شاهزاده محمد بن فهد برای بهبود اوضاع شیعیان اقداماتی انجام داده است. شیعیان میترسیدهاند که استفاده از وامها و یارانهها و برنامههای آموزشی دولت منجر به حل شدن آنها درجامعه اکثریت سنی شود. (25)
تلاشهای سخت کوشانه پادشاهی جهت به همکاری طلبیدن مخالفان سنی داخل و خارج عربستان سعودی، درست خلاف نمونه قبلی است. ارزیابی سودمندی این سیاست در واقع غیرممکن است. گروههای اسلامگرای سنی، چه در داخل و چه در خارج پادشاهی، روابط نزدیکی با جوامع بنیادگرای جهان عرب، به ویژه اخوان المسلمین مصر و شاخههای آن در کویت، مغرب و خلیجفارس دارند. در واقع ملک فهد با فشار نیرومندی از سوی گروهها اسلامگرای سنی مواجه است. از زمان اشغال مسجد بزرگ کعبه، مظاهر گسترده رستاخیز مذهبی به ویژه در میان دانشجویان دانشگاهها و دانشکدهها، آشکار شده است. این بنیادگرایان جدید، خود را در جماعات الدعوه (جوامع تبلیغات) سازماندهی کردهاند، اما علی رغم شور و هیجان پاکدینیشان، تاکنون از خود گرایشهای انقلابی بروز ندادهاند. این افراد و گروهها را به آسانی میتوان از ظواهرشان شناخت:
1) داشتن ریش پر، سبیل نازک و یا بیسبیل.
2) موی سر کوتاه – 3 میلی متر.
3) پوشیدن یک ردای سفید (ثوب یا جلابیه) روی لباسهای زیرین، که تا سرزانوها را میپوشاند. ثوب پاها را نمیپوشاند، چون لباس بلندنشانی از غرور بسیار و بیجا است.
4) گذاشتن یک کلاه پارچهای (قطره) بر سر، به جای پوشیدن عقال معمولی عربی، که بدعت قلمداد میشود.
5) داشتن یک ساعت و زنجیر، بدون به دست گرفتن تسبیح.
جلوههای کسوت و رفتار پاکدینی به ویژه در دانشگاههای علمی دانشگاه منابع معدنی و نفتی، دانشکده پزشکی دانشگاه ملک فیصل و دانشگاه ملک سعود در ریاض، آشکار است. بنیادگرایی در محیطهای دانشگاهی به ظواهر خارجی محدود نمیشود. موج جدید تفکر اسلامگرایانه را میتوان در این جمله خلاصه کرد: «ما نمیتوانیم تنها از طریق خواندن قرآن و تاریخ در این رژیمهای ضعیف خود را نیرومند کنیم، بلکه مطالعه علم ، واستفاده از تکنولوژی غرب علیه غرب نیز لازم است.»(26)
این شعار، علاقه جدیدجوانان را به کسب علم و تکنولوژی نشان میدهد. دانشجویان بنیادگرا، با تحصیل در دانشگاههای امریکایی و اروپایی نیز شدیداً مخالفت میکنند چون معتقدند که دولت با استفاده از این سیاست قصد دارد روحیه اسلامی آنها را ضعیف کند. تجدید حیات طلبی اسلامی در میان دانشجویان سعودی در امریکا نیز، که به همان طریق تحت فشار قرار دارند، متداول است .
ویژگی برجسته دعوت جهیمان ابن بود که حکومت خاندانی سعودی را به همراه ایدئولوژی وهابی و حامیان بوروکراتش به طور تام و تمام رد میکرد. دو قرن بعد از ابن عبدالوهاب، فرزندان خانواده الشیخ به مدافعان رسمی پادشاهی تبدیل شده و اخوان و بنیادگرایان دیگر شدیداً با آنها مخالفت میورزند. با توجه به منازعه طلبی رادیکالیسم اخوان، پادشاهی ناچار شد ثابت کند که از بدگویانش بنیادگراتر است. به این ترتیب، طرح جدید بنیادگرایانه دولت و سیاستهای محدودکنندهاش، قید و بندها و فشارهای اجتماعی وارده بر شهروندان عادی را شدت بخشیده است. از جنبه مثبت نیز، پادشاهی سعودی برای از میدان به در کردن مخالفان داخلیاش دست به یک سری سیاستهای اصلاح طلبانه زده است. یاک ماه بعد از اشغال مسجد بزرگ کعبه، شاهزاده فهد وعدة صدور یک «قانون اساسی» را داد که درگیرندة یک «مجلس شورا» و شیوههای (اسالیب) حکومت بود. اما کمیته قانون اساسی که در مارس 1980 به ریاست شاهزاده نایف ایجاد شد، تاکنون سند موعود را صادر نکرده است.(27) همزمان با این، پادشاهی تلاشهای خود را دو چندان کرده است تا با پیشنهاد وعدههای سخاوتمندانه در رابطه با اعطای مشاغل و پاداشهای مادی، مخالفان داخلی و تبعیدیان خارجی را جلب کند.(28) اما، این سیاستها به دلیل عاجز بودن از درک علل اصلی از خودبیگانگی و ناآرامی، موفقیتهای محدودی کسب کردهاند. تا زمانی که پادشاهی یک برنامه اصلاح طلبانه جامع در پیش نگیرد، تلاشهایش به منظور گسترش آرامش داخلی احتمالاً بینتیجه خواهد ماند.
رشد اسلامگرایی بومی، شاه فهد را با وظایف دشواری رو به رو ساخته است. با کاهش درآمد نفت و کم شدن احتمالی پرستیژ و نفوذ سعودی مشکلات او دو چندان خواهد شد. پس از مرگ ملک خالد در اوضاع و احوال ناگوار ناشی از جنگ لبنان، فهد به خاطر جهتگیری غربیاش مورد انتقاد قرار گرفته است. پادشاه، در عین تلاش در جهت حفظ شهرت خود به عنوان یک مسلمان خوب، از طریق اجرای دقیق قوانین اسلامی، در سیاست خارجی یک شیوه معتدل در پیش گرفته است. در 15 ژوئن 1983، پادشاه در یک اقدام متهورانه و هیجان انگیز، از علماء و دانشمندان اسلامی خواست تا یک کنفرانس بینالمللی برای مدرنیزه کردن شرع اسلامی از طریق اجتهاد برپا کنند.
مرگ ملک خالد در اواسط سال 1982، شاهزاده فهد را در شرایط نامساعد یعنی مشکلات عمیق اقتصادی، تهاجم اسرائیل به لبنان و جنگ ایران و عراق به تخت پادشاهی رساند. شاه فهد بر خلاف پیشینیان خود یک سیاست خارجی فعال جهت یافتن راه حلی برای مسأله فسلطین، حمایت از مجاهدین افغان و گسترش کمکهای سخاوتمندانه مالی و نظامی عراق در پیش گرفت.
شاه فهد برای نشان دادن و تأکید بر تعهد خود نسبت به اسلام به طور رسمی عنوان «خادم حرمین شریفین» یعنی اماکن مقدسه مکه و مدینه را برای خود برگزید. در آغاز دهه 1990 دو منازعه اصلی در انتظار فهد بودند، تهاجم عراق به کویت و رستاخیز اسلامگرایی سیاسی در داخل.
اسلام گرایی نوین
موج اسلامگرایی که دهه پس از تسخیر مسجد بزرگ کعبه به وجود آمد از لحاظ عظمت، ریشههای اجتماعی و رهبری با جنبش اخوان فرق داشت. برخلاف دارودسته شورشیان قبیلهای طبقه پایین و غیرپیچیده سابق، اسلامگرایان نوین شامل چندین هزار شهرنشین جوان و طبقه متوسطی هستند. که توسط وعاظ، معلمان ، و دانشجویان دانشگاهی مذهبی رهبری میشوند. این اسلام گرایان از مبارزان اخوان دیروز پرحرفتر، سازمان یافتهتر و متعددتر بودند. فعالیت و نفوذ آنها در تکثیر آثار، کتاب فروشیها و نوارهای صوتی مخفی که با قیمت ارزان توزیع میشد، متجلی بود.
کمیتههای گسترش فضیلت و جلوگیری از فساد که در پی نظارت بر رفتار عمومی بودند از دیگر حوزههای فعالیت اسلامی به حساب میآمدند. برخلاف پلیس مذهبی (مطوّعه) قبلی مورد تأئید دولت، فعالان جوان در نظر داشتند. باگشت زنی در بازارهای خرید، جاسوسی و هجوم به خانهها برای جلوگیری از فعالیتهای غیراسلامی، در اعمال اجتماعی تغییر و تحول ایجاد کنند. یک منبع جدید حمایت تودهای برای اسلامگرایان، طبقهای از مردم عشایری بودند که به تازگی شهرنشینی اختیار کرده و محرومیت نسبی آنها در میان شهرنشینان ثروتمند باعث میشد تا مشتاقانه به اسلامگرایی گرایش پیدا کنند.
جنگ خلیجفارس در جای خود به یک عامل قوی در رشد اسلامگرایی تبدیل شد چون وابستگی کلی پادشاه را به حمایت غرب به اوج رساند و در نتیجه آن نیروهای غالباً غیرمسلمان چند ملیتی تحت رهبری آمریکا در سرزمین مقدس اسلام پیاده شدند. این پدیده، مشروعیت مذهبی پادشاهی را از بین برد و خشم اسلامگرایان را برانگیخت. به علاوه، هزینههای عظیم جنگ و اقتصاد ضعیف ستون دیگر مشروعیت سعودی، یعنی توانایی آن برای ارائه رفاه اجتماعی – اقتصادی را فرسوده کرد.
بسیاری از مردان سعودی طبقه پایین و طبقه متوسط پایین که سطح زندگیشان پائین آمده بود و مشاغل خوبی برای آینده خود تصور نمیکردند، با مشاهده حضور ارتشهای مردان و زنان «کافر» و شیوه زندگی غربی آنها آمال خود را بر باد دیدند و شرافت و مردانگی خود را لکهدار یافتند. این حوزه جوان گرفتار یک «بحران هویت» و ترس از بیگانگان شد.
آنها نمیتوانستند اطمینان مطلق خود نسبت برتری اسلام را با ضعف سعودیها و وابستگی آن به حمایت غرب سازگار کنند. این مسأله نوعی «ناهنجاری و اختلاط شناختی» ایجاد کرد که نیازمند به راهحل بود.(29) به این خاطر، اوجگیری اسلامگرایی پس از جنگ یک نوع بازیابی هویت و جنبش اعتراض علیه پادشاهی و متحدان غربی آن به حساب میآمد و برای برخی وسیلهای بود برای رسیدن به موقعیت اجتماعی و قدرت.
پس از جنگ، اسلامگرایان برای بیان آلام عمیق خود حالت تهاجمی به خود گرفتند. در یک حرکت جسورانه، پنجاه و دو اسلامگرا پیامی (رساله) را در مه 1991 برای پادشاه فرستادند، و خواستار اجرای دوازده اصلاح ضروری شدند. (30)
1-ایجاد یک مجلس شورا که قدرت داشته باشد و در مورد سیاستهای داخلی و خارجی کشور تصمیمگیری کند. مجلس باید دربرگیرنده افرادی با تخصصهای گوناگون باشد که به درستی (اخلاص) و پایداری (استقامه) معروف بوده و برای اداره امور مجلس از استقلال کامل برخوردار شوند.
2-از میان برداشتن تمام قوانین و دستورات و مقررات سیاسی، اداری و اقتصادی متضاد با شریعت اسلام.
3-تمام مقامات و نمایندگان دولتی در داخل و خارج علاوه بر دارا بودن تخصص باید در رفتار خود صداقت و امانت داشته باشد. نقض این لازمهها، تحت هر شرایطی، به برکناری آنها و لطمه وارد شدن به منافع و شهرت کشور منجر خواهد شد.
4-باید میان تمامی اعضاء جامعه بدون توجه به اینکه از طبقه بالا باشند یا طبقه پایین عدالت و برابری برقرار شود تا بتوانند به کسب حقوق و انجام وظایف خود بپردازند. اعمال نفوذ برای خودداری از انجام وظایف و تجاوز به حقوق دیگران باعث تفرقه جامعه و نابودی آن میشود، و این همان چیزی است که پیامبر نسبت به آن هشدار داد.
5-نظارت بر کار تمام مقامات و پاسخگو بودن آنها، به ویژه کسانی که پستهای عالی رتبه دارند، و پاک کردن دستگاه دولت از افراد فاسد بدون در نظر گرفتن هر گونه ملاحظه.
6-توسعه یک ارتش قوی مجهز به سلاحهایی که از منابع گوناگون تهیه میشود، و نیز ایجاد صنایع نظامی داخلی و توسعه تسلیحات. هدف این ارتش محافظت از کشور و اماکن مقدس آن بود.
7-برقراری عدالت در توزیع ثروت ملی میان همه طبقات اجتماعی، لغو همه مالیاتها و کاهش قیمتها ، محافظت از منابع ملت از هدر رفتن و استثمار، و اولویت دادن به نیازهای فوری. لغو تمام اشکال انحصار و کسب غیرقانونی ثروت و رفع قید و بندها از بانکهای اسلامی و پالایش موسسات مالی عمومی و خصوصی از ربا که جنگ علیه خدا و پیامبر است. 8-بازسازی رسانههای جمعی بر طبق سیاست پادشاهی برای خدمت به اسلام و انعکاس اخلاقیات جامعه، بالابردن فرهنگ آن، و تصفیه رسانهها از آنچه که با این اهداف ناسازگار است، و در عین حال تضمین آزادی آنها برای گسترش آگاهی از طریق اخبار صحیح و انتقاد سازنده در چهارچوب محدودیتهای شریعت. 9-طرح یک سیاست خارجی برای حفظ منافع امت، خودداری از عقد اتحادهایی که خلاف شرع است، توجه به مشکلات و آرمان های مسلمانان، و بهبود وضع سفارتخانهها به نحوی که ماهیت اسلامی این کشور را منعکس کنند.گرچه هدف اعلام شده پیام توصیه کردن به پادشاه بود، اما هدف برتر آن نفوذ بر افکار عمومی را در نظر داشت. در حقیقت، امضاءکنندگان به جای رساندن پیام به پادشاه به طور خصوصی، ترجیح دادند محتوای آن را به سرعت در کشور و مطبوعات جهان بخش کنند. هدف دیگر اسلامگرایی پاسخ دادن به شکوائیه دسامبر 1990 چهل و سه روشنفکر لیبرال به شاه بود که طی آن خواستار اصلاح شریعت و تأمین حقوق بشر، برابری در برابر قانن بدون توجه به سابقه فرد؛ حقوق زنان؛ تأسیس یک شورای مشورتی؛ و یک قوه قضاییه اسلامی مستقل شده بودند. در واقع، طی 91-1190 بحث و مبادلهای میان لیبرالها و اسلامگرایان بر سر فتوای صادره از سوی شیخ عبدالعزیز بن باز فقیه ارشد سعودی مبنی بر دادن مجوز مذهبی و قانونی به استقرار سربازان غیرمسلمان در عربستان درگرفته بود. برخی دانشمندان اسلامگرا به رهبری سفر الحوالی فتوا را رد کردند و تأکید نمودند که پذیرش غیرمسلمانان در سرزمین مقدس جایز نیست.(31) این باعث تبادل نظری مجادله آمیز میان دکتر غازی القصیبی و چهارتن از اسلامگرایان برجسته – یعنی حوالی، ناصرالعمر، عویض القرنی، و سلمان العوده- امضاکنندگان پیام مه 1991 به پادشاه شد. دفاع قصیبی از تصمیم پادشاهی در دادن مجوز به حضور نیروهای چند ملیتی ناصرالعمر را واداشت تا او را به عنوان یک فرد غیرمذهبی(علمانی) و کافر مورد حمله قرار دهد.(32) قصیبی با انتشار یک سری مقالات تحت عنوانی «حتی لاتکون فتنه»، این اتهامات را رد کرد و از عمر دعوت کرد که اینها را در دادگاه ثابت کند. (33) قصیبی اسلامگرایان را به اخوان جهیمان العیتبی ربط داد و آنها را متهم نمود که طی جنگ خلیج (فارس) برای تضعیف کشور تخم فتنه را افشاندند. او بعد از مدتی این افراد را «خمینیهای عربستان سعودی» لقب داد که آرزو داشتند به رهبران سیاسی مذهبی (الفقهاء السیاسیون) تبدیل شوند. از نظر او اینها هدفشان کسب قدرت است و برای این کار در صورت لزوم به خشونت هم متوسل میشدند. وی آنها را نصیحت کرد که «به مذهب اکتفا کرده و از سیاست دوری کنند.»
حکومت و نهاد رسمی مذهبی با دادن تسکین، و برخی اوقات هشدار، به تقاضای اسلامگرایان پاسخ داد. برای تسلی دادن به اسلامگرایان، دولت قانونی صادر کرد که به موجب آن زنان از رانندگی منع شدند و تکرار تظاهرات هفتاد زن در 1990 که به آن خاطر مجازات شدند، ممنوع گردید. رژیم همچنین اجازه داد ماجراجوییهای داوطلبان مطوّعین در بستن فروشگاههای ویدئویی غیرمذهبی از طریق آتش زدن آنها یا لغو مجوزشان ادامه یابد، هر چند که برخی فعالان آن در ژانویه 1992 دستگیر شدند. در ضمن، شیخ بن باز «مبارزه درگوشی» اسلامگرایان را تقبیح کرد و این انعکاس هشدار شاهزاده ترکی الفیصل رئیس اطلاعات بود. به علاوه ، نهاد رسمی اسلامی – یعنی «اداره عالی تحقیقات علمی، بررسی قضایی، تبلیغ و دعوت» به ریاست بن باز- پیام مه 1991 را به این خاطر که نوعی بیاحترامی به پادشاه بود محکوم کرد. (34)
اما، اسلامگرایان از هشدارها و تهدیدات رسمی نهراسیدند. در سپتامبر 1992 در یک تلاش دیگر برای شکل دادن به سیاستهای پادشاهی، اسلام گرایان یک «یادداشت توصیه آمیز» 45 صفحهای به شیخ بن باز نوشتند و از سیاستهای داخلی و خارجی حکومت انتقاد کردند.
کلمات کلیدی :
نوشته شده توسط : مشهد 118 |
نظرات دیگران [ نظر]